به نام خداوند همه مِهر مِهروَرز
ماهی برکهی غدیر
ماهی کوچولو کنار برکه اومده بود و به بیرون آب نگاه میکرد. یکی دوبار به کف برکه رفت و با تمام سرعت، خودشو به سطح آب رسوند و با دمش ضربهای به آب زد تا با پرش بلند، بیرونو نگاه کنه ولی هربار بیشتر از چند سانتی متر نمیتونس بپره. گنجشک کوچولویی که لب برکه مشغول آب خوردن بود متوجه تلاش بیهودهی ماهی شد. خندید و پرسید: «سلام ماهی کوچولو، مواظب باش از آب نیفتی بیرون. میخوای چی ببینی؟»
ماهی به طرف گنجشک چرخید و گفت: «نمیدونم. دلم میخواست دوباره میدیدمش.»
گنجشک جلوتر اومد و گفت: «چه کسی را ببینی؟ این جا که کسی نیست. این برکهی دور افتاده تو مسیر کاروانهاس که بعضي وقتا مسافرا چند ساعتی کنارش استراحت میکنن.»
ماهی غمگین روی آب شناور موند و جواب داد: «چند روز پیش نبودی تا ببینی اینجا چه قدر شلوغ بود بیشترین جمعیتی که تا حالا تو عمرم دیدهام، این جا جمع بودن. میگفتن از حج بر میگردن.»
پرنده پرسید: «اینجا چي کار میکردن؟»
ماهی زیر آب رفت و حبابهای کوچيک ساخت و جواب داد: « پیامبر صلیاللهوعلیهوآلهوسلم رو که میشناسی؟ ايشون به مسلمونا دستور داده بودن که اینجا جمع بشن تا خبر مهمی رو به اونا بگن. وای! نمیتونی باور کنی صورت مهربونش رو تو آب همین برکه شست و به ما لبخند زد.»
پرنده با کنجکاوی پرسید: «اون خبر مهم چي بود؟»
ماهی با خوشحالی دمش را روی آب زد و گفت: «بهت میگم، اما به یک شرط. به شرطی که تو هم یه قولی بدی. قول بدی که تو سفرت این خبر بزرگ را به هرکسی که میبینی برسونی.»
پرنده باز پرسید :«مگه این خبر چقدر مهمه؟»
ماهی گفت: «خیلی. اونقدر که پیامبر مهربونیها گفتن که باید این خبر رو تا قیامت به گوش همدیگه برسانیم. حالا قول بده.»
پرنده قول داد و ماهی براش تعریف کرد: «پیامبر صلیللهعلیهوآله روی بلندی رفتن. اون جوری که من میتونستم از اینجا هم خوب ببینمشون. اون موقع از آقاي بزرگواري كه خيلي صورتشون صميمي بود، خواستن که کنارشون بیاد . بعد دست ايشون رو بالا گرفتن و ایشان رو به عنوان جانشین و ولی خدا بر روی زمین، بعد از خودشون، معرفی کردن.»
پرنده بال بال زد و گفت: «من میدونم. اون آدم کسی جز علی بن ابی طالب نمیتونه باشه. ايشون که مثلل یه برادر مهربون همیشه با پیامبر بودن و همسر دختر پیامبر هستن.»
ماهی چرخی توی آب زد و گفت: «آفرین. ولی یادت باشه از این به بعد ايشون رو با نام امیرالمومنین علیهالسلام صدا کنی. پیامبر صلیاللهعلیهوآله این اسمو نامی مخصوص و فقط برای ايشون معرفی کردند.»
پرنده چند بار با خودش این نام را تکرار کرد: «امیرالمؤمنین، امیرالمؤمنین...»
ماهی به پرنده گفت: «برو، تو كه ميتوني برو، پرواز کن. خودتو به امیرالمؤمنین علیهالسلام برسون، رو شونه شون بشین و این مقام را به ايشون تبریک بگو.»
پرنده بال باز کرد ولی قبل از پریدن پرسید: « پس تو چی؟ تو چيکار میکنی؟»
ماهی جواب داد: «من اینجا میمونم. تا وقتی پرندههاي تشنهی دیگه برای نوشیدن آب به لب چشمه اومدن پیام غدیر رو به اونا برسونم. برو و سلام منم، به مولامون ، اميرالمؤمنين علیهالسلام برسون.»
|