به نام خداوند همه مِهر مِهروَرز
جوان بیست و سه سالهی حسین بن علی علیهالسلام در ظهر عاشورا تنی تبدار و بیمار داشت. ضعف چنان بر بدن قوی و سالم او غلبه کرد که همگان را به تعجب وا داشت که هیچ کس جز پدر بر راز حکمت خداوند آگاه نبود.
در گرمای کربلا در آتش تب میسوخت. صدای گریه و مویهی زنان را میشنید، صدای سم اسبان، هلهلهی کفّار و تنها دعا میکرد.
به خاطر میآورد که سایهی مهربان برادر بزرگترش علی اکبر علیهالسلام بر چهرهاش افتاد صورت زیبای برادر از اشک نمناک بود که نمیخواست امام سجاد علیهالسلام متوجّه شود که این دیدار آخرین است.
امام سجاد علیهالسلام میخواستند جلوی پای برادر بیاستند، میخواستند رخصت بخواهند که قبل از ایشان به میدان روند که ضعف او را از پای در آورد و متوجّه نشد که چگونه برادر بزرگترش به میدان کارزار شتافت و چگونه شبیهترین مردم به رسول خدا کشته شد.
زمانی که پدر و مولایش امام حسین علیهالسلام برای وداع به خیمه گاه آمد مشتاقانه صورت پدر را میکاوید ولی حسین علیهالسلام چشمانش را از او برگرفت چرا که طاقت دیدن لبهای ترک خوردهی فرزند را نداشت.
امام حسین علیهالسلام از خیمه خارج شدند و به میدان جنگ شتافتند صدایشان در دشت نینوا پیچید: «آیا کسی هست که از حرم رسول خدا صلواتاللهعلیهوآله دفاع نماید؟»
صدای گریهی بانوان حرم بلند شد. دیگر جای نشستن نبود امامش او را به یاری طلبیده بود. تن تبدار خویش را بلند کرد تکیه بر شمشیر، خود را به در خیمه گاه کشید.
ام کلثوم سلاماللهعلیها روی برگرداند و برادر رنگ پریدهی خویش را در آستانهی فرو افتادن دید و نالهای از ته دل زد و حسین علیهالسلام را متوجّه خیمهگاه کرد امام رو به زنان حرم فریاد زد که او را نگه دارید تا زمین از نسل آل محمّد صلیاللهعلیهوآله خالی نماند. (سوگنامه آل محمّد صلواتاللهعلیهوآله –محمدی اشتهاردی صفحه333)
و تو چه میدانی بر سجاد علیهالسلام چه گذشت که ایشان گر چه در کنج چادر بود ولی میدید که آن ملعون چگونه بر سینهی پدر نشسته و حق را سَر میبرد؟ و تو چه میدانی سجاد علیهالسلام چه کشید زمانی که نالهی زنان حرم و گریهی کودکان هراسان را میشنید و نمیتوانست به یاریشان بشتابد؟
از خدا بیخبران دستهایش را بستند و بر شتری برهنه سوارش کردند بر تن رنجورش زنجیر نهادند و پاهای مبارکش را بر شکم شتر بستند. (امالی شیخ طوسی جلد یک) اطرافش کابوسی در جریان بود که به کابوس هیچ تب دیدهای شبیه نبود. در میان اسیران و سرهای بر نیزهی عزیزانش میبردندش و تنِ رنجورش تحمل میکرد و قامت بلندش ایستادهتر از هر زمانی بود که حالا او حجت خداوند بر زمین بود.
و تو چه میدانی تنها امید یک جماعت ولی در زنجیر بودن چه دردی دارد؟ و تو چه میدانی تنها مرد کاروان (ریاض القدس بحدائق الانس جلد دوم) بودن یعنی چه؟
با عرض تسلیت به محضر امام عصر عجلاللهتعالیفرجهالشریف و شما همراهان ارجمند، دعوت میکنیم که صدوپنجاهپنجمین شماره مجله الکترونیک ۱۸۴۱را مطالعه نمایید.
|