ابوذر غفاری
به نام خداوند همه مِهر مِهر ورز
ابوذر غفاری
از قبیله غفار به مکه آمده بود، برای دیدن کسی که او را پیامبر موعود می نامیدند. می خواست با چشم خود او را ببیند و سخنانش را بشنود.
نامش جندب فرزند جناده و به ابوذر معروف بود. در مسجد الحرام با علی علیه السلام آشنا شد و علی علیه السلام پنهانی او را به ملاقات با پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم برد. رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم، اسلام را برایش تشریح کرد و ابوذر در همان اولین دیدار مسلمان شد.
او جزو چهار یا پنج نفر اولی بود که اسلام آورد. پس به میان مسجد الحرام رفت و در حضور جماعت قریش فریاد زد:
«اشهد ان لا اله الی الله و اشهد ان محمد الرسول الله»
قریش ابوذر را تا حد مرگ کتک زدند ولی او شادمان از اظهار حق به شهر خود باز گشت و تا قبل از هجرت رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم نیمی از مردمان دیار خود را با اسلام آشنا کرد.
بعد از وفات رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم مدینه برای ابوذر دیگر رنگ و بویی نداشت او که از صدر اسلام در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم برای اسلام جان فشانی کرده بود نمی توانست بنشیند و شاهد باشد که اسلام به دست نا اهلان می افتد.
از همان روز اول حمایت خود را از علی بن ابی طالب علیه السلام ابراز کرد. در مدت خلافت ابوبکر و عمر به روستایی کوچ کرد و در آن جا زندگی می کرد ولی عثمان که تاب اعتراض ها و انتقاد های او را نداشت، ابوذر را به شام نزد معاویه تبعید کرد.
البته ابوذر در شام نیز ساکت نماند و به رفتارهای شاهانه معاویه اعتراض می کرد. زمانی که معاویه کاخ سبزش را بنا می کرد ابوذر به بنای چنین ساختمانی اعتراض کرد و گفت: «ای معاویه، اگر از مال خدا این بنا را می سازی که خیانت است و اگر از مال خودت می باشد که اسراف است.»
سرانجام معاویه در مقابل قاطعیت ابوذر اظهار عجز کرد و از عثمان تقاضا کرد که او را به مدینه باز گرداند.
عثمان نامه ای برای معاویه نوشت و در آن از او خواست که ابوذر را بر شتری چموش و برهنه سوار کنند و به همراه مامور خشنی شب و روز تا مدینه بتازند.
ابوذر خسته و زخم دیده به مدینه باز گشت ولی عثمان در مدینه نیز تاب تحمل زبان تند و کلام حق ابوذر را نداشت و از طرفی علی بن ابی طالب علیه السلام نیز مستقیماً از او حمایت می کرد. سرانجام عثمان با خشم و کینه ابوذر را به منطقه ای در صحرا به نام ربذه تبعید کرد.
ربذه صحرایی خشک و بی آب و علف بود که ابوذر و خانواده اش در آن جا چیزی برای خوردن هم نداشتند. آن ها در ربذه تحت شدیدترین فشار ها قرار داشتند. هنگامی که ابوذر سخت بیمار شد حتی پارچه ای نداشتند که برایش کفن تهیه کنند.
ابوذر به همسرش گفت: «پس از مرگم عبای پاره ام را روی بدنم بکش و مرا سر راه بگذار. قافله ای از این جا می گذرد به آن ها بگو این ابوذر یار پیغمبر خداست که به خدا پیوست آن ها تو را در دفن من یاری می دهند.
سرانجام ابوذر این یار و صحابه ی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در سال 31 ویا 32 هجری قمری از دنیا رفت .
گفته می شود کاروانی از ربذه عبور کرد که ابن مسعود و مالک اشتر نخعی در میان آن ها بودند آن ها که ابوذر را می شناختند از مرکب ها پیاده شدند و بر جنازه ابوذر نماز خواندند و پس از دفن اش خانواده اش را به مدینه باز گرداندند.{1}
روحش شاد و با اولیای خدا همنشین باد.
منابع:
1. محمد باقر مجلسی بحار الانوار جلد22 صفحه 400

|
تاریخ درج: 15/12/1392 | کد مطلب: 13 | تعداد نظرات: 0 | تعداد بازدید: 2783