دوران بی نیازی
به نام خداوند همه مِهر مِهر وَرز
دوران بی نیازی

جایی بودم. دست فروشای مختلف میومدن و می رفتن. هرکسی یه چیزی می فروخت. کسایی بودن که دستمال کاغذی و فال می فروختن.
همش داشتم با خودم فکر می کردم که چرا باید این قدر مردم مشکل داشته باشن که بخوان با فال یا دستمال فروشی زندگیشونو بگردونن؟! خیلی دلم سوخت.
با خودم فکر کردم که اگه امام زمان علیه السّلام بیان دنیا چقدر قشنگ میشه. چقدر همه چی خوب میشه. هیچکی دیگه مشکل نداره.
پولو دور دنیا می گردونن اما نیازمند پیدا نمی کنن. چه دورانیه اون دوران. یعنی میشه اون زمانو با چشمامون ببینیم؟!
کاش یکم بخودمون بیایم. کاش یکم قدم برداریم. یکم به خاطر امام زمانمون یه تکون به خودمون بدیم. کاش یه کاری کنیم که زوتر بیاد. کاش...
یک سبد دارم پر از غوغای سبز با خیالی از همین فردای سبز
چشم من خیرست در سویی هنوز منتظر هستم در این شب های سبز
|
تاریخ درج: 14/03/1393 | کد مطلب: 5 | تعداد نظرات: 0 | تعداد بازدید: 2541