معرفی علما و اصحاب
به نام خداوند همه مهر مهرورز
اذان نیمه تمام
به سوی مسجد النبی می رفت، می خواست اذان بگوید، سال ها موذن رسول خدا صلی الله و علیه و آله وسلم بود و صدای اذان او بارها دل عاشقان را لرزانده بود . صدای اذانش از بالای خانه ی خدا در روز فتح مکه به خاطره ی مشترک مسلمانان تبدیل شده بود. این بار ولی با همیشه فرق داشت بغض عجیبی گلویش را می فشرد. بعد از شهادت رسول خدا صلی الله و علیه و آله وسلم مدینه دیگر صدای اذان او را نشنیده بود .
نامش بلال ابن رباح حبشی بود ، برده ای بود سیاه پوست از سرزمین حبشه سال ها در مکه نزد امیه بن خلف بود . در میهمانی های خصوصی اربابش با اسلام آشنا شد و می شنید که بزرگان قریش از دین جدیدی صحبت می کنند که در آن ارباب و برده نزد خدا یکسان هستند . بلال در خلوت تنهایی خود با هراس بار ها این جمله را تکرار کرد: «دینی که همه در آن با هم برابر و برادر هستند و خدایی که یکی است و با چشم دیده نمی شود» تمام این جملات برایش شیرین بود و گویی چشم او را به این دنیا می گشود. پنهانی خود را به محمد امین صلی الله علیه و آله و سلم رساند و به حرف هایش گوش داد و اسلام آورد. جاسوسان خبر مسلمان شدنش را به گوش امیه رساندند .
امیّه که از بزرگان قریش و مخالفان پیامبر صلی الله علیه و آله بود از این که اسلام تا خانه ی او آمده است، بسیار خشمگین شد و دستور شکنجه ی بلال را داد .او را در صحرای داغ به چهار میخ می کشیدند و سنگ بر سینه اش نهاده و شلاق می زدند و از بلال تنها یک کلمه می شنیدند: احد ،احد، احد ...

بلال هنوز برتن خود یادگار زخم های دوران بردگی را داشت. روز ها و هفته ها شکنجه را تحمل کرد تا ابوبکر به فرمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم او را از امیه خریداری کرد و آزاد نمود.
از آن روز تا آخرین روزهای حیات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بلال در کنار ایشان بود و او را تنها نگذاشت. (1) زمانی را به خاطر می آورد که علی بن ابی طالب علیه السّلام او را به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برد و اذان را به او آموزش داد و از آن پس او اذان گوی خاص ایشان شد. مسئله ای که دوست و دشمن را به تعجب وا می داشت؛ بلال که برده ای آزاد شده و سیاه پوست بود و حتی در تلفظ لغات مشکل داشت سخن گوی دین اسلام شده بود. آن روز تمام زندگی بلال از جلوی چشمانش می گذشت. شهادت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به خاطر می آورد و به یاد می اورد که چگونه جماعتی هنوز ساعاتی ازشهادت آن حضرت نگذشته وصیت او را درباره ی جانشینی امیر المومنین علی علیه السّلام نادیده گرفتند و حق خلافت را از شایسته ترین مردمان غصب کردند. از آن روز به بعد بلال به نشانه ی اعتراض به غصب خلافت امیر المومنین حضرت علی علیه السّلام دیگر اذان نگفت. تا امروز، امروز که شنیده بود فاطمه سلام الله علیها برایش پیغام فرستاده بودند که دلم برای شنیدن صدای موذن پدرم تنگ شده است. بلال به آسمان خیره شد در حالی که سیلاب اشک از چشمانش روان بود.
دست بر گوش نهاد و صدایش کوچه های غم گرفته ی مدینه را لرزاند . مدینه و مردمانش می گریستند. شهر غرق تلاطم شده بود . زمانی که بلال از ته دل شهادت داد که محمد صلی الله و علیه و آله وسلم رسول خداست شهر لرزید. وقتی بار دوم در گوش شهر فریاد زد :اشهد ان محمدا رسول الله صدای علی علیه السّلام را شنید که فریاد می زد بلال آرام باش که فاطمه از هوش رفت . و بلال خاموش شد در حالی که از شدت گریه می لرزید اذان را نیمه رها کرد و از مسجد خارج شد.(2) پس از آن دیگر بلال اذان نگفت . عمر لعنت الله علیه بارها به نزدش آمد و از بلال خواست که اذان بگوید و به او گفت: چرا با ابوبکر لعنت الله علیه بیعت نمی کنی مگر او تو را آزاد نکرد؟
بلال به عمر لعنت الله علیه نگاه کرد و گفت:«اگر ابوبکر لعنت الله علیه من را به خاطر خدا آزاد کرده است از او بخواه که مرا به حال خود واگذار کند من با کسی که رسول خدا صلی الله علیه و اله او را خلیفه قرار نداده بیعت
نمی کنم ولی بیعت آن کسی که که رسول خدا او را خلیفه قرار داده تا روز رستاخیز بر گردن ماست.»(3)
بلال کمی بعد از این ماجرا به دمشق هجرت کرد و در همان جا وفات کرد. آرامگاه او هم اکنون هم در شهر دمشق زیارت گاه عاشقان است.
منابع:
1) تاریخ طبری جلد 2
2) بحار الانوار جلد 43
3)سفینه البحار جلد 1 - شیخ عباس قمی

|
تاریخ درج: 01/10/1393 | کد مطلب: 12 | تعداد نظرات: 0 | تعداد بازدید: 2577