معرفی علما و اصحاب
به نام خداوند همه مِهر مِهروَرز
منطق و وفای ایرانی
وقتی که خلیفهی سوم کشته شد و امیرالمومنین علیه السّلام پس از سالها خانه نشینی بالاخره مقام خلافت برحق خویش را باز یافتند برای گرفتن بیعت از مسلمانان سرزمین پهناور اسلام اقدام نمودند. امیرالمومنین علیه السّلام نامهای به کارگزار خویش در شهر ایرانی مدائن نوشتند و از او که حذیفه نام داشت خواستند که از مسلمانان آن دیار بیعت بگیرند. حذیفه بر منبر رفت و پس از ذکر مناقب امیرالمومنین علیه السّلام گفت: «خدا را سپاس میگوییم که بالاخره حق احیا شد و باطل رسوا گردید"و ادامه داد: «إنما ولیكم الله و رسوله و أمیر المومنین حقا حقا».
در این بین جوانی ایرانی و تازه مسلمان برخاست و با شمشیری آخته سوال کرد: «ای مرد چه میگویی؟ چرا با کنایه صحبت میکنی؟ با صراحت بگو مگر خلفای قبلی بر حق نبودند؟»
حذیفه از جوان پرسید: «آیا از حدیث غدیر چیزی میدانی؟»
جوان اظهار بی اطلاعی کرد. پس حذیفه جوان را به منزل خود برد و برایش واقعهی غدیر و داستان رم دادن شتر پیامبر صلّی الله علیه و اله، مشاجرات سقیفه و سایر مصایب اهل بیت علیهم السّلام را تعریف کرد.
جوان ایرانی که مسلم بن مشاجعی نام داشت بار دیگر پرسید: «آیا تو خود در غدیر حضور داشتی؟»

حذیفه تایید کرد و در ادامه نام بزرگانی که واقعهی غدیر را با چشم دیده بودند نام برد. مسلم لختی فکر نمود و سپس گفت:«به راستی که من از کارگزاران خلفای پیشین آن چه را ندیدم که دلم به آن گرم شود و تو از شاهدین هستی در حالی که من از تقلید کنندگان هستم. پس خدا را بر تو شاهد میگیرم و سوگند میخورم حق را جستجو کنم و اگر او را درست یافتم همیشه در رکاب او باقی بمانم.»
این چنین مسلم مشاجعی به همراه خانوادهی خود مدائن را به قصد عراق عرب ترک نمود (بحار الانوار- جلد ۳۲- صفحه ۱۷۴).
مسلم خود را به نزد امیرالمومنین علی علیه السّلام رسانید و ایشان را شناخت و با شناخت کامل با حضرت بیعت نمود. در جنگ جمل، امیرالمومنین علی علیه السّلام طرفداران عایشه را از شروع جنگ برحذر میداشتند. هنگامی که از ایشان نا امید شدند، قرآن به دست گرفتند و رو به لشکریان خود کرده، فرمودند: «کیست که از میان شما قرآن به دست گیرد و در مقابل لشکر دشمن این آیهی سورهی حجرات را بخواند که میفرماید: «و اگر دو گروه از مومنان با هم جنگیدند میان آنها را اصلاح کنید و اگر یکی بر دیگری تجاوز نمود با آن گروه که تجاوز میکنند بجنگید تا به فرمان خدا باز گردند....» در این زمان مسلم مشاجعی بر خاست و اعلام آمادگی کرد. حضرت نگاهی بر صورت جوان او انداخته و فرمودند: «اگر چنین کنی دستانت را قطع مینمایند و سرانجام خودت را شهید میکنند.»
مسلم گفت: «شهادت در راه خدا چیزی نیست، بلکه این افتخار من است که در راه خدا جانبازی کنم.»
آن گاه قرآن در دست گرفت و در برابر لشگر جمل ایستاد و این آیه را تلاوت نمود. دست راستش را قطع کردند، قرآن به دست چپ گرفت، دست چپش را قطع کردند، باز به خواندن ادامه داد تا لشگریان از هر سو بر او تاختند و پیکرش را تیرباران کردند.
مادر داغدیدهاش ام مسلم در میانهی میدان فداکاری فرزندش را مشاهده میکرد و این اشعار حماسی را میخواند: «بار خدایا، سرورمان علی علیه السّلام مسلم ام را قرآن به دست به سوی دشمن فرستاد تا پندشان دهد، ولی از خدا بی خبران تیربارانش کردند.»
و این گونه نام مسلم مشاجعی جوان ایرانی و مادرش در تاریخ اسلام ماندگار شد (ریاحین الشریعه – جلد سوم – صفحه ۴۳۹).

|
تاریخ درج: 29/04/1396 | کد مطلب: 8 | تعداد نظرات: 0 | تعداد بازدید: 1644