قرارهای اخلاقی
به نام خداوند همه مِهر مِهروَرز
موضوع: اميد - چشمهاي آشنا
دوستي ميگفت: در كلينيك گفتار درماني مشغول به کار هستم و در آن جا با افراد و بيماريهاي مختلف روبهرو ميشوم. افراد مسني كه بهخاطر سكتهي مغزي، توان صحبت كردن را از دست دادهاند و يا كودكاني كه به خاطر بيماريهاي گوناگون قادر به سخن گفتن نيستند. در اين ميان مادري به كلنيك ما ميآمد كه پسري هشت ساله داشت. اين پسر بسيار ناهنجار بود و علاوه بر اينكه قادر به سخن گفتن نبود، کارهای غير عادي از او سر ميزد. مثلا" براي مدتها به نقطهاي خيره ميشد يا گاهی مرتب به صورت خود ضربه ميزد. مادر اين پسر زني بسيار صبور بود و هيچگاه گله و شكايتي از اين وضع نداشت.
هرگاه او به نزد ما ميآمد همهي كادر براي كنترل و بهبود اين پسر جمع ميشدند. وضع او به حدي بد بود كه گاهي براي كنترل او بايد او را به صندلي ميبستند. روزي مادر اين پسر كه از خانوادهي مستمندي نيز بود، با چهرهي خسته به مركز آمد. از او علت خستگي را پرسيدم. گفت: مشغول نظافت منزل بودم، ديوارها و فرش و خلاصه هر چه در منزل بود را نظافت کردم چون ميخواهيم براي شفا گرفتن پسرم به زيارت امام رضا علیه السّلام برويم.
بعد از شفای پسرم وقتي به منزل ميآييم و دوست وفاميل به ديدن ما ميآيند، خانه بايد تميز و مرتب باشد. در ضمن چون پولمان را براي اين سفر جمع كردهايم، ديگر قادر نيستيم براي ادامهی درمان او هزينهاي پرداخت كنيم. آمدهام از زحمات شما قدرداني كنم و از شما خداحافظي نمايم.

تمامي كادر كلينيك از طرفي خوشحال بودند كه مادر اينچنين اميدوار به شفاي فرزند است و از طرفي ناراحت بودند، چون با هر روز تأخير در درمان، او صد قدم به عقب بازميگشت. مدير مرکز به مادر پسر گفت كه نگران هزينهي درمان فرزندشان نباشند و او را بياورند تا زودتر به نتيجهي مطلوب برسند. به هر حال آنها عازم مشهد مقدس شدند. بعد از حدود دو هفته مادر با خوشحالي و جعبهاي شيريني به ديدار ما آمد و چنين تعريف كرد:
«پسرم را به پابوس امام رئوف علیه السّلام بردم. او را به پنجرهي فولاد بستم. اطرافيان از ناآرامي و اذيتهاي او به ستوه آمدهبودند. پسرم طنابهاي ديگران را باز ميكرد روي سر آنها آب ميريخت، فرياد ميكشيد و ... خلاصه من از روي همه شرمنده بودم ولي چه كنم كه ندايي دروني به من ميگفت: صبر داشته باش. بعد از يك هفته، در روزهاي آخر اقامت، پسرم ايستاد، شروع به حرف زدن كرد و درست مثل يك پسر بچهي عادي رفتار كرد. پسرم تعريف کرد: «آقايي بهطرف من آمد و به من گفت: پسرم بايست. تو سالمي.» او همچنين اضافه كرد: «آن آقا را ميديدم و با او صحبت ميكردم، ولي از زماني كه خوب شدم ديگر او را نديدهام.» او گفت: «وقتي شما با من حرف ميزديد و اعضاي مركز براي بهبود من تلاش ميكردند، من همه را ميفهميدم ولي قادر به پاسخ نبودم. حالا ميتوانم جواب شما را بدهم ولي ديگر آن آقاي مهربان را نميبينم.»
يادمان باشد كه دنيا، سراي گرفتاري و مشكلات است. آیا فردي را ميبينيد كه مشكلي نداشته باشد؟ مهم آن است که اميد خود را از دست ندهيم و در بلايا و مشكلات صبر داشته باشيم و اميدوار به رفع آن باشيم. فرد با ايمان با وجود تمام مصائب و گرفتاريها، صبر را پيشهي خود میسازد و از خداوند طلب رفع آن را دارد و خود را تسليم خواست خداوند ميكند. چه خوب است در كنار اين واقعه، به سخن گوهربار اميرمؤمنان علي علیه السّلام بينديشيم كه فرمودند:
«شما را به پنج چيز سفارش مى كنم كه اگر براى آنها شتران را پر شتاب برانيد و رنج سفر را تحمّل كنيد سزاوار است: كسى از شما جز به پروردگار خود اميدوار نباشد، و جز از گناه خود نترسد، و اگر از يكى سؤال كردند و نمى داند، شرم نكند و بگويد نمى دانم، و كسى در آموختن آنچه نمى داند شرم نكند، و بر شما باد به شكيبايى، كه شكيبايى، ايمان را چون سر است بر بدن و ايمان بدون شكيبايى چونان بدن بى سر، ارزشى ندارد.» (نهج البلاغه، سيد شريف رضی، ترجمه محمد دشتي، حکمت ۸۲)

|
تاریخ درج: 30/02/1397 | کد مطلب: 1 | تعداد نظرات: 0 | تعداد بازدید: 878